تقدیر
من و تقدیر سردم دست در دست
چه فرقی می کند هشیار یا مست؟!
تو رفتی روح من مرد و تنم ماند
وجسمی که نمی دانم چرا هست!
من این جا ماندنم ناچاری ام نیست
که ترجیح قراری بر فرار است
خیالم فتح اوج قله ها بود!
چرا چشمان تو پای مرا بست؟
مرا در من شکست وگوشه ای ریخت
غرور سنگی کوهی که نشکست
هزار آب از سرم حالا گذشته
هزار آب از سر این دره ی پست.
پلان آخر این قصه این است :
من و تنهایی من دست در دست...
از : رویا باقری

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 14:53 توسط مریم فرخ مهر
|
مریم فرخ مهر