نکات مهم و زیبا برای زندگی بهتر

نکات مهم و زیبا برای زندگی بهتر زندگي را با چيزهاي بسيار ساده،پر بايد كرد. ساده ها سطحي نيستند. خريد چند سيب ترش مي تواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشكل ما اين نيست كه براي شيرين كردن زندگي،معجزه نمي كنيم،مشكل ما اين است كه همان قدر كه ويران مي كنيم،نمي سازيم، همان قدر كه كهنه مي كنيم،تازگي نمي بخشيم،همان قدر كه دور مي شويم،باز نمي گرديم،همان قدر كه آلوده مي كنيم،پاك نمي كنيم،همان قدر كه تعهدات و پيمان هاي نخستين خود را فراموش مي كنيم،آن ها را به ياد نمي آوريم،همان قدر كه از رونق مي اندازيم،رونق نمي بخشيم. مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه ي بي رحمانه ي زمان است.  نادر ابراهیمی.

زندگي را با چيزهاي بسيار ساده،پر بايد كرد. ساده ها سطحي نيستند.
خريد چند سيب ترش مي تواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشكل ما اين نيست كه براي شيرين كردن زندگي،معجزه نمي كنيم،مشكل ما اين است كه همان قدر كه ويران مي كنيم،نمي سازيم، همان قدر كه كهنه مي كنيم،تازگي نمي بخشيم،همان قدر كه دور مي شويم،باز نمي گرديم،همان قدر كه آلوده مي كنيم،پاك نمي كنيم،همان قدر كه تعهدات و پيمان هاي نخستين خود را فراموش مي كنيم،آن ها را به ياد نمي آوريم،همان قدر كه از رونق مي اندازيم،رونق نمي بخشيم. مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه ي بي رحمانه ي زمان است.

نادر ابراهیمی.

داستان کتونی که عمویم برام خریده بود

#حتما_لطفا_بخون💜

داستان زیبا و آموزنده ی بزرگ کردن مسایل و مشکلات علی رغم علاقه
بچه که بودم
عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود ، با بندای مشکی
عاشقش بودم
آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمیخرید
میگفت زود کثیف میشه
ولی این وسط یه مشکلی بود
دو سایز برام بزرگ بود
مامانم گذاشتش تو انباری
گفت یکم که بزرگ تر شدی بپوشش
خلاصه دو سال گذشت
مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده
انقد ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم
آخه تو کلِ این دوسال
هر کفشی میخریدم با خودم میگفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه
رفت و از انباری آوردش بیرون
با ذوق درِ جعبه رو باز کردم
ولی خشکم زد
اصن اونی نبود که فکر میکردم
یعنی تو کلِ این دو سال انقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود
با خودم گفتم این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب میذاشتم؟!
این بود اون کفشی که به عشقه این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟
تو دوره ی دبیرستان یکی از دوستام بود
یه دوست پسر داشت به اسمه محمد
که برا دوستم میمرد
دوستم باهاش بود ولی همیشه میگفت هیچکی مثل بردیا نمیشه
بردیا دوست پسر قبلیش بود
همیشه بهش میگفتم محمد دوستت داره
دیگه نباید به بردیا فکر کنی
ولی حرف تو گوشش نمیرفت
میگفت محمد هرچقدر هم که خوب باشه مثل بردیا نمیشه...
تا اینکه یه روز بردیا بهش زنگ زد
داشت از خوشحالی بال درمیاورد
باهم رفتن بیرون
وقتی برگشت گفتم چیشد؟
گفت بردیا اونی نیست که من فکر میکردم
من فقط تو ذهنم بزرگش کرده بودم
گفت تازه فهمیدم چقدر محمدو دوست دارم و چقدر ارزشش از بردیا بیشتره...
یکم فکر کردم
دیدم همیشه همینه
یه سری چیزا رو ، یه سری آدمارو انقدر تو ذهنمون بزرگشون میکنیم که واقعیتشونو فراموش میکنیم ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو شیم
تازه میفهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت فکرمونو مشغولشون کردیم:)..

در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد :

در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد :

" مسموم کننده ها " یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیتتان را زیر پا میگذارند و میگویند که نمیتوانید کاری بکنید. . .

"سر به راهها" یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. آنها بفکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را میکنند و هرگز برای کمک به دیگران پا پیش نمیگذارن. . .

"الهام بخش ها" یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنهارا بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند. ما باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش احاطه کنیم
و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم...

"والت دیزنی"